پانیذپانیذ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

نی ناسکم

کلاس

تصمیم گرفتم که بزارمت کلاس ،‌حالا چه کلاسی به سنت می خوره گذاشتمت کلاسهای خلاقیت ولی این یکی رو رفتم دیدم با مربیش صحبت کردم دیدم که مربیش به نظر می ادش خوب باشه و ازهمه مهمتر اینکه نزدیکه   ای جونم روز اول که رفتیم باهم کلی ذوقیده بودی همش داشتی بازی می کردی و اصلا سر کلاس خاله شیما نشستی من هم آزاد گذاشتم که حالشو ببری و خودم نشستم سر کلاس و هر کاری که شیما جون می گفت انجام دادم و بعدا باهات تمرین کردم که کلی هم جواب گرفتم ، بس که تو ماهی و کلی باهوش - خلاصه که کلی خوشت اومدش و همش می گی بریم مهد کودک خاله شیما بازی کنیم ولی مادر هر روز که نیستش ، یک روز در هفته بیشتر نیستش ولی خیلی علاقه نشون دادی و البته بگم جلسه دوم که رف...
26 مهر 1390

5 کلید

پنج کلید ارتباط موفق با دخترت :   همیشه در زندگی او شرکت داشته باش. به مادرش احترام بگذار و او را تحسین کن. قدر تک تک لحظاتی را که با او هستی بدان. هر روز برای او دعا کن. قهرمان او باش.   چون تو اولین عشق اولین قهرمان واولین مرد زندگی اش هستی.     ...
21 شهريور 1390

مامان هستم نه .....

وقتی که کوچلویی یه جوریه سختیاش، گریه می کنی، نمی خوابی، بغل می خوای، ... وقتی که بزرگ می شی یه جوریه دیگه، بلا می شی ، پر حرف می شی، خودخواه می شی، نه نه ها شروع میشه، نمی دم، نمی خوام، نمیام، نمی پوشم، نمی خورم،... ولی همش پر مزه است ، همش انرزیه، همش خوبه   چند وقت بود که خیلی سختم بود یعنی همش فکر می کردم که همه چیزو از دست دادم و مال خودم نیستم ولی الان می دونم که خوب بچه دارم معلوم دیگه خودم نیستم دیگه وقت برای خودم ندارم بعضی موقع ها پر توقع می شیم، آخه بابا این وروجک 2سالشه نه 20سالش چرا توقعاتمون زیاد می شه ، چرا همش می گیم نکن ، بکن ، بخور ، نخور، بزارید راحت باشن بریزن، بپاشن، تا کی می خواهی این طوری رفتار کنیم ...
21 شهريور 1390

بیمارستان

بدترین روز زندگیم روزی بودش که رفتی بیمارستان بخاطر یه تب . چند روز بود که تب کرده بودی بردمت پیش دکترت گفت که چیزی نیست احتمالا رودهات قاطی پاتی کردن و یه عفونت ساده است وبرات دارو نوشت و خوردی و چندروز که گذشت دوباره تب کردی این دفعه بخاطر اینکه دکترت نبود بردمت بیمارستان علی اصغر اونجا بعد از کلی و ازمایش ادرار و خون گفتن که عفونت ادرار داری خلاصه ٢ روز اونجا بستری بودی که ازت اسکن و سونو کردن گفت نه یکی از کلیه هات متورمه و باید یه اسکن دیگه انجام بدی و اونجا کلی سرم و انتی بیوتیک خوردی.   البته این رو هم باید بگم که اونجا بس که محیط بیمارستان شلوغ بودش من تورو دزدیدم با کتی اوردیم خونه و کتی برات تو خونه سرم و انتی بیوتیکتو می...
19 تير 1390

لالا لالایی

  *لالالالا گل نازم * تويي سرو سرافرازم * تويي سرو و تويي كاجم * تويي افسر، تويي تاجم * تويي افسر، تويي تاجم         * لالالالا گل نرگس * نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز * هميشه در برم باشي * چو تاجي بر سرم باشي     *لالالالا گل مريم * چه گويم از غم و دردم *غم من در دلم پنهان * بيا اينجا بشو مهمان     * لالالالا گل مينا * بخواب آروم ،گل بابا * بابا رفته ، سفر كرده * الهي زودي برگرده     * لالالالا گل شب بو * نگاهت مي كند...
10 تير 1390

غمباد

چقدر حالم بده، خیلی خیلی   نمی دونم واقعا دارم از غمباد می ترکم،‌بعضی موقع ها فکر می کنم که .......... بگذریم آخه من نمی دونم که چرا این طوری میشه منظورم پانیذجونمه من واقعا تمام تلاش خودمو می کنم که دختری از هیچ چیز عقب نباشه و خدارو شکر تا الان این طوری هم بوده ولی چرا دخترم غذا نمی خوره این غذا نخوردنت منو داغون کرده هر چیزی درست می کنم نمی خوره ولی بعضی موقع ها هم می خوره و کمتر پیش میاد که بخوره - اصلا باید آفریقا به دنیا می اومدی- نه عزیزم شوخی کردم. از مریضی هم که حالم بد می شه این همه مواظبشم بدتره همه جور مریضی رو می گیره. دلم از این می سوزه که من از صبح تا شب در اختیارش هستم و اصلا برای خودم هیچ وقتی ندارم و بر...
31 خرداد 1390

فرهنگ

خستم از همه چیز خستم چند وقته که به این نتیجه رسیدم که آدمها خیلی بی فرهنگ شدن خیلی خیلی اصلا دیگران براشون مهم نیستن آسایش مردم ،‌ استراحت مردم،‌ ... می خوای شب بخوابی همسایهه نمی زاره ،‌می خوای ظهر بخوابی همسایهه نمی زاره می ری پارک تفریح بچهه نمی زاره مامانه بچهه یه جوری نگات می کنه که اینگار فقط خودش مامانه و فقط بچه خودش بچهه است، باباجان این بچه از توی مادر،‌پدر یاد می گیره چه جوری رفتار کنه وقتی تو این طوری هستی خوب معلومه که اون هم مثل تو می شه اجازه به کسی نمی ده و فقط خودش مهمه که بازی کنه بهم بریزه، خدانکنه که یه وقتی چیزی دستشون باشه و بری بگیری می کشنت انگار که قتل کردی من همیشه سعی می کنم که خیلی مر...
28 خرداد 1390

سلمونی

( اینجا تازه از سلمونی اومدی و داری تلویزیون تماشا می کنی این چه طرزه که تازه گیها یاد گرفتی بشینی) ای شیطون بلا نگرفته بلا شدی بلا       راستی امروز رفتم با بابا کچلت کردیم اومدی اگر بدونی که تو سلمونی چه کردی بیچاره آقاه داشت می مرد نمی دونستش حواسش به سرت باشه به فیچی باشه دیگه داشت داغ می کرد ولی حیونکی هیچی نگفتش ولی تو چه کردی حسابی گریه کردی ، هرچی محتویات بینی ت بود اومد بیرون (ههههههههه) بهت شکلات دادیم ، دی وی دیت رو برات روشن کردی کاتون ببعی ها رو گذاشتیم ولی فایده نداشت که نداشت همش می گفتی : نه نههههههههه خلاصه که چه کردی ولی کجل کچل شدی حالا شدی پسر مامان و بابا شب هم رفتیم دیدن کسری(پسر پسرخاله با...
3 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی ناسکم می باشد