بیمارستان
بدترین روز زندگیم روزی بودش که رفتی بیمارستان بخاطر یه تب .
چند روز بود که تب کرده بودی بردمت پیش دکترت گفت که چیزی نیست احتمالا رودهات قاطی پاتی کردن و یه عفونت ساده است وبرات دارو نوشت و خوردی و چندروز که گذشت دوباره تب کردی این دفعه بخاطر اینکه دکترت نبود بردمت بیمارستان علی اصغر اونجا بعد از کلی و ازمایش ادرار و خون گفتن که عفونت ادرار داری خلاصه ٢ روز اونجا بستری بودی که ازت اسکن و سونو کردن گفت نه یکی از کلیه هات متورمه و باید یه اسکن دیگه انجام بدی و اونجا کلی سرم و انتی بیوتیک خوردی.
البته این رو هم باید بگم که اونجا بس که محیط بیمارستان شلوغ بودش من تورو دزدیدم با کتی اوردیم خونه و کتی برات تو خونه سرم و انتی بیوتیکتو می زد بیچاره کلی زحمت کشید برات، بیمارستان که افتضاح بودش فکر کن ٨تابچه تو یه اتاق اون ٢روزی که اونجا بودی اصلا نخوابیدی یعنی نمی شد که بخوابی اینقدر سرو صدا بود که نگو تو می خوابیدی یکی دیگه گریه می کرد اون می خواد بغلی گریه می کرد اون می خوابید توگریه می کردی خلاصه دنیای عجیبی بودش مادر، خدا واسه کسی نخوادش مخصوصا بچه ها
حالا الان تو خونه انتی بیوتیک می خوری خوراکی تا هفته دیگه که بری اسکن الهی بمیرم با سونده ولی اشکال نداره امیدوارم که به همین روزهای عزیز چیزیت نباشه جیگرم
انشااللله جوابشو برات می نویسم که چیزی نیستش امیدوارم که بگه همه چیز خوبه
امروز یکشنبه است که چندروز از اسکنت می گذره ، خلاصه دیروز جواب رو بردم دکتر گفت که خداروشکر که رفلاکس نداری ولی باید تا ٣ماه دارو بخوری چون یکم یکی از کلیه هات متورمه و باید دارو بخوری و هرماه ازمایش بدی که ببنیم چی می شه و انشاالله که زود بر طرف می شه عزیز گلم
نبینم که دیگه مریض بشی من که می میرم واقعا
عاشقتم ، دوست دارم ، .............