پانیذپانیذ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

نی ناسکم

دل نوشته 1

بوسه هاي تو تسکينم مي دهد خوابي شيرين که در انتظار تعبيرش نبودي باراني که دانه دانه تميز مي شود و روي گونه من مي نشيند کاسه اي از صدف که فرشتگانش پاک کرده اند تا از لبخندت پر شود . شمس لنگرودي ...
7 آبان 1390

کودکی

 کودکی یعنی، هر موقع که بخواب بتونی به هرچیزی دست بزنی و کسی هم بهت چیزی نگه (ولی خودت می دونی که مامان ....، خلاصه که حواست باشه)       کودکی و ژست هایش : قربون عینک زدنت برم من ، (مامانی برام عینک صورتی بخر)       کودکی و تفکرش ، هر موقع و هرجا که باشه با چیزهای مورد علاقش بخوابه(حتی تو ماشین ..)     کودکی و خوردنش، می تونی هرجا که باشی هر طوری که دوست داری میوه مورد علاقتو که اولین باره می خوری بخوری و حالشو ببری (انار مامانی می خوام)     کودکی و خلاقیتش، از کجا فهمیدی صندلی رو صندلی بند میشه (مادر کارهات داره خطرناک می شه دیگه مراقب باش ...
2 آبان 1390

کلاس

تصمیم گرفتم که بزارمت کلاس ،‌حالا چه کلاسی به سنت می خوره گذاشتمت کلاسهای خلاقیت ولی این یکی رو رفتم دیدم با مربیش صحبت کردم دیدم که مربیش به نظر می ادش خوب باشه و ازهمه مهمتر اینکه نزدیکه   ای جونم روز اول که رفتیم باهم کلی ذوقیده بودی همش داشتی بازی می کردی و اصلا سر کلاس خاله شیما نشستی من هم آزاد گذاشتم که حالشو ببری و خودم نشستم سر کلاس و هر کاری که شیما جون می گفت انجام دادم و بعدا باهات تمرین کردم که کلی هم جواب گرفتم ، بس که تو ماهی و کلی باهوش - خلاصه که کلی خوشت اومدش و همش می گی بریم مهد کودک خاله شیما بازی کنیم ولی مادر هر روز که نیستش ، یک روز در هفته بیشتر نیستش ولی خیلی علاقه نشون دادی و البته بگم جلسه دوم که رف...
26 مهر 1390

5 کلید

پنج کلید ارتباط موفق با دخترت :   همیشه در زندگی او شرکت داشته باش. به مادرش احترام بگذار و او را تحسین کن. قدر تک تک لحظاتی را که با او هستی بدان. هر روز برای او دعا کن. قهرمان او باش.   چون تو اولین عشق اولین قهرمان واولین مرد زندگی اش هستی.     ...
21 شهريور 1390

مامان هستم نه .....

وقتی که کوچلویی یه جوریه سختیاش، گریه می کنی، نمی خوابی، بغل می خوای، ... وقتی که بزرگ می شی یه جوریه دیگه، بلا می شی ، پر حرف می شی، خودخواه می شی، نه نه ها شروع میشه، نمی دم، نمی خوام، نمیام، نمی پوشم، نمی خورم،... ولی همش پر مزه است ، همش انرزیه، همش خوبه   چند وقت بود که خیلی سختم بود یعنی همش فکر می کردم که همه چیزو از دست دادم و مال خودم نیستم ولی الان می دونم که خوب بچه دارم معلوم دیگه خودم نیستم دیگه وقت برای خودم ندارم بعضی موقع ها پر توقع می شیم، آخه بابا این وروجک 2سالشه نه 20سالش چرا توقعاتمون زیاد می شه ، چرا همش می گیم نکن ، بکن ، بخور ، نخور، بزارید راحت باشن بریزن، بپاشن، تا کی می خواهی این طوری رفتار کنیم ...
21 شهريور 1390

بیمارستان

بدترین روز زندگیم روزی بودش که رفتی بیمارستان بخاطر یه تب . چند روز بود که تب کرده بودی بردمت پیش دکترت گفت که چیزی نیست احتمالا رودهات قاطی پاتی کردن و یه عفونت ساده است وبرات دارو نوشت و خوردی و چندروز که گذشت دوباره تب کردی این دفعه بخاطر اینکه دکترت نبود بردمت بیمارستان علی اصغر اونجا بعد از کلی و ازمایش ادرار و خون گفتن که عفونت ادرار داری خلاصه ٢ روز اونجا بستری بودی که ازت اسکن و سونو کردن گفت نه یکی از کلیه هات متورمه و باید یه اسکن دیگه انجام بدی و اونجا کلی سرم و انتی بیوتیک خوردی.   البته این رو هم باید بگم که اونجا بس که محیط بیمارستان شلوغ بودش من تورو دزدیدم با کتی اوردیم خونه و کتی برات تو خونه سرم و انتی بیوتیکتو می...
19 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی ناسکم می باشد